، کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیهکننده، هنرپیشه و تاریخدان ایتالیایی-آمریکایی فیلم و سینما است. این کارگردان شهیر سینمای آمریکا، عنوان دار تمامی جوایز معتبر سینمایی دنیا جایزه اسکار، جایزه گلدن گلوب، جایزه بفتا، جایزه انجمن اتحادیه کارگردانان آمریکا، جشنواره کن، جشنواره فیلم ونیز و انجمنهای مهم مختلف منتقدین آمریکا و جهان و همچنین معروفترین جایزه تلویزیونی آمریکا جایزه امی میباشد.
در بسیاری از ردهبندیهای سینمایی اسکورسیزی را به عنوان بهترین کارگردان زنده و معاصر دنیا پس از جنگ جهانی دوم و یکی از سه کارگردان برتر تاریخ سینما میدانند. کارگردانی که پس از گذشت نزدیک به ۵ دهه، همچنان نامی بزرگ، مطرح و مهم در عرصه کارگردانی سینما میباشد که اکران هر فیلم جدیدش را اتفاق مهم سینمایی دانسته و به وفور مورد ستایش منتقدین واقع میشود.
او را با فیلمهای ماندگارش، خیابانهای پایین شهر، راننده تاکسی، گاو خشمگین، رفقای خوب و البته دوستی و همکاری متناوبش با بازیگر بزرگ سینما، رابرت دنیرو میشناسند. اسکورسیزی اسکار کارگردانیش را برای فیلم موفق رفتگان به دست آورد.
نکته جالب توجه در مورد رکورد منحصربهفرد او اینکه، از ۶ فیلم اسکورسیزی که در قرن بیست و یکم کارگردانی کردهاست، ۵ فیلم کاندید بهترین فیلم و کارگردانی سال در مراسم جایزه بافتا، جایزه گلدن گلوب و جایزه اسکار شدند! و در این بین جایزه اسکار بهترین کارگردانی را برای رفتگان و جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی را برای سه فیلم دار و دستههای نیویورکی و رفتگان و هوگو دریافت کردهاست.
مارتین اسکورسیزی (زاده ۱۷ نوامبر ۱۹۴۲) در کویینز نیویورک منطقه ایتالیاییهای آمریکا میباشد. نیویورک دهه ۴۰ و ۵۰ محل جنایت کاران و گانگسترهای قومیتهای مختلف بود. اسکورسیزی در محلههایی بزرگ شد که پاتوق ایتالیاییهایی خلاف کار بود و همین عامل باعث شد تا در شخصیت اسکورسیزی همیشه ردی از گانگسترها به جای بماند؛ و نمود عینی این واقعیت هم دیالوگ معروف یکی از فیلمهایش به نام رفقای خوب است که شخصیت اصلی فیلم در بخشی که هنوز نوجوان است چنین میگوید که برای من گانگستر بودن بهتر از رئیسجمهور آمریکا شدن است. با دانستن این واقعیت که جامعه و اجتماع بی رحم است و با دانستن این واقعیت تلخ که همیشه ضعیف تر نابود میشود اسکورسیزی رشد کرد و به فیلمسازی محبوب بدل گشت…
در هر حال او تنها فرزند خانواده اش بودهاست. پدر و مادرش، چارلز و کاترین اسکورسیزی هر دو در صنعت پوشاک مشغول بودند. اما مارتین کودک نحیف و رنجوری بود که اکثر اوقات به خاطر بیماری آسم در خانه به سر میبرد. در کودکی مذهب و حضور در کلیسا مهمترین وجه زندگی اسکورسیزی را تشکیل میدادند. اما در دوران نوجوانی با رفتن به سینما و دیدن فیلمهای آن زمان به همراه پدرش هوای سینما به سرش زد. به همین خاطر آرزوی اصلیاش که کشیش شدن بود را رها کرد و از مدرسه علوم مذهبی مستقیماً به دانشگاه فیلمسازی نیویورک رفت تا در سال ۱۹۶۶ مدرک تحصیلیاش را دریافت کند. پدر و مادر اسکورسیزی که از همان ابتدا از فیلمساز شدن مارتی تعجب کرده بودند و حتی به طعنه میگفتند که او دیوانه شده هست! به تدریج در فیلمهای پسرشان، خودشان نیز نقشهای کوتاهی را بازی میکردهاند که از آن جمله میتوان به بازی هر دو در رفقای خوب اشاره کرد.
پس از دریافت مدرک لیسانس در کارگردانی سینما در سال ۱۹۶۳ از دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شد اما قبل از آنکه موفق به ورود به دوره فوق لیسانس شود ناچار شد به خدمت سربازی برود و به عنوان تفنگدار دریایی در جنگ ویتنام شرکت کند که به سختی نیز مجروح شد. پس از آن وی وارد دوره فوقلیسانس سینما در همان دانشگاه شد و در همان دوران شروع به ساخت فیلمهای کوتاه کرد که با توجه بسیار روبرو شدند، مشهورترین این فیلمهای کوتاه ریشتراشی بزرگ، محصول سال ۱۹۶۷، یک فیلم کوتاه ۶ دقیقهای است. فیلم، داستان شخص بینامی را روایت میکند که جهت تراشیدن ریشش وارد حمام میشود. مرد جوان با اصرار بر ادامهٔ ریشتراشی، زخمهای عمیقی در صورتش ایجاد میکند و در نهایت با تیغ گلو و گردن خود را میبرد. فیلم با نمایی از خون مرد جوان که به روی زمین و بدن خود مرد میریزد، خاتمه مییابد. فیلم کنایهای از مداخله آمریکا در جنگ ویتنام بود و نام دیگر فیلم نیز به همین علت بود «ویتنام ۶۷». این فیلم کوتاه با وجود نگرانیهایی که از لحاظ موضوعی ایجاد کرده بود اما با این وجود نوید آینده روشنی برای این فیلمساز جوان میداد. اسکورسیزی در سال ۱۹۶۷ یعنی یک سال پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه نیویورک اولین فیلم بلندش که البته فیلم پایاننامه دانشجویی او نیز محسوب میشد به نام چه کسی در خانه من را میزند؟ را با همکاری همکلاسیهایش از جمله تلما شونمیکر به عنوان تدوینگر و هاروی کایتل به عنوان بازیگر ساخت که هر دو همکاری دائمی با وی یافتند. یک فیلم سیاه و سفید که کاملاً سبک کاری اسکورسیزی و مضمون مورد علاقهاش که بعدها در اولین فیلم مهمش، خیابانهای پایین شهر آن را ادامه داد واضح بود: همان زندگی خیابانی ایتالیایی آمریکاییهای نیویورک، تدوین و مونتاژ سریع، موسیقی پسزمینه الکتریک راک و همان مرد نقش اول به دردسر افتاده یا درگیر در مخمصه. در سالهای دهه ۷۰ او و فرانسیس فورد کاپولا، برایان دی پالما، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ با یکدیگر آشنا شدند که به «بچههای بداخلاق سینما» مشهور شدند. اینها مهمترین و بزرگترین کارگردانان موج جدید سینمای آمریکا میبوند که نقش بزرگ و مهمی در سبک و سیاق جدید فیلم و سینمای آن دوران بازی کردند. همین وقتها بود که مارتین به عنوان یکی از تدوینگران ووداستاک مشغول به کار و همانجا با بازیگر- کارگردان مشهور جان کاساوتیس نیز آشنا شد. اسکورسیزی به عنوان دوست و مرشد همیشگی کاساوتیس بهشمار میرفت. بعد از ۵ سال مارتین برای ورود حرفهای به سینما، در سال ۱۹۷۲ یک فیلم درجه ب، یک فیلم گنگستری مربوط به دوران رکود برای راجر کورمن ساخت با نام واگن درخشان. کورمن کسی بود که فیلمسازانی مثل فرانسیس فورد کاپولا، جیمز کامرون و جان سایلز را کارگردان کرده بود و این فیلم کوچک با این که کار مهمی در کارنامه مارتین نبود او را برای یک جور فیلمسازی ارزان و سریع آماده کرد. فیلم بیشتر فیلم تهیهکننده میبود و البته راهی بود که برای ورود اسکورسیزی به عرصه کارگردانی سینمای حرفهای شاید که باید انجام میشد. اما بعد از این فیلم، اسکورسیزی از کورمن به درستی جدا شد و رفت تا سینمای خودش را به نمایش بگذارد و همین شد که سر انجام در اولین فیلم تمام کمال گرایانه خودش یکی از مهمترین و شاید بهترین فیلمهای دوران فیلمسازیاش به نام خیابانهای پایین شهر را با رابرت دنیرو و هاروی کایتل ساخت.
داستانی
مارتین اسکورسیزی همچون دیگر نابغه سینمای جهان استنلی کوبریک به دلیل تسلط و دانشش بر ژانرهای گوناگون و نیز گاهی درآمیختن چند ژانر در یک اثر با فیلمهایی که در سبکهای مختلف ساخته هست مورد ستایش قرار میگیرد:
شاید این مطالب برای شما جالب باشد.