کلاکت-clacket

فیلم و سینما

کلاکت-clacket

فیلم و سینما

اینگمار برگمان

اینگمار برگمان

«گاهی اوقات که خواب می‌بینم فکر می‌کنم که این خواب را به خاطر خواهم آورد، از آن یک فیلم خواهم ساخت، این موضوع نوعی بیماری کاری است». این نقل قول اینگمار برگمان بیش از هر چیزی اصول کاری این کارگردان را عیان می‌سازد. او یک رویاپرداز بود، اما این نقل قول خود سوال بزرگتری را در ذهن ایجاد می‌کند. آیا برگمان هنگام خواب می‌توانست رویاهایش را کنترل کند؟ وقتی که فیلم‌های اینگمار برگمان را تماشا می‌کنید خیلی زود متوجه خواهید شد که شاید او افکاری که در ناخوداگاهش قرار داشته را در قالب فیلم ارائه می‌کند.

 

 

همه فیلم‌های او غباری از رویا در درون خود داشتند، خواه داستان آن‌ها در خواب و رویای شخصیت‌ها رخ می‌داد یا خیر.

همه فیلم‌های او غباری از رویا در درون خود داشتند، خواه داستان آن‌ها در خواب و رویای شخصیت‌ها رخ می‌داد یا خیر. ایده‌های مربوط به ترس‌های هستی شناسی عمیق، اضطراب‌های جنسی، برخورد با موجودات فراطبیعی همگی چیز‌هایی بودند که در آثار برگمان دیده می‌شدند. او خود نمایشنامه «یک نمایش رویایی» اثر آگوست استریندبرگ را در سبک فیلمسازی‌اش بسیار موثر و الهام‌بخش دانسته است. این نمایشنامه پس از این که نویسنده از لحاظ روانی دچار فروپاشی شد نوشته شده است و به خاطر پرداختن به یک منطق رویایی و ارتباطش با روانشناسی مدرن فرویدی مورد تحسین قرار گرفت.

فیلم‌های برگمان به این نوع ابهامات می‌پرداخت، کالبدشکافی حیرت‌انگیز رویاها، واقعیت و روانشناسی و اینکه هر یک از آن‌ها تا چه حد می‌توانست با دیگری در هم آمیزد. برگمان می‎گفت: «هیچ محمل هنری دیگری، نه نقاشی و نه شعر، نمی‌تواند کیفیت خاص رویا را به اندازه فیلم منتقل نماید. در رویا دیگر خبری از زمان و فضا نیست و سینما به شکل منحصربفردی قادر است ادراکات بینندگان از آن چیز‌ها را تغییر دهد». وقتی که فیلم‌های او مانند «پرسونا» (Persona)، «فریاد‌ها و نجواها» (Cries and Whispers) را نگاه می‌کنیم برایمان بیش از قبل عیان می‌شود که فلسفه برگمان این است که رویاپردازی در سینما بسیار طبیعی است، چه یک نبرد بین زندگی و مرگ در «مهر هفتم» (The Seventh Seal) باشد، چه تفکر در مورد هستی یک شخص در «توت‌های وحشی» (Wild Strawberries). برگمان یک رویاپرداز بود و توانست از همه ما نیز رویاپرداز بسازد.

ارنْسْت اینْگْمار برگمان (به سوئدیErnst Ingmar Bergman) (زادهٔ ۱۴ ژوئیهٔ ۱۹۱۸ – درگذشتهٔ ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۰۷) کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، و تهیه‌کنندهٔ معاصر سوئدی بود. او از برجسته‌ترین فیلم‌سازان تاریخ سینما به‌شمار می‌رود. برگمان نخستین فیلمش را در سال ۱۹۴۶ با عنوان بحران ساخت. او اولین بار در سال ۱۹۵۶ و با فیلم لبخندهای یک شب تابستانی و کسب جایزهٔ نخل طلٔا «بهترین اثر طنز شاعرانه» توانست خود را به جهان اثبات کند.از دیگر فیلم‌های مشهور وی می‌توان به فریادها و نجواها، فنی و الکساندر، توت فرنگی‌های وحشی، پرسونا و مهر هفتم اشاره کرد.

برگمان از سال ۱۹۵۳ همکاری خود را با سون نیکویست آغاز کرد که تا مرگ او ادامه داشت. همچنین، بازیگرانی چون هاریت آندرشون، بیبی آندرشون، لیو اولمان، ارلاند یوسفسن، گونار بیورنستراند، اینگرید تولین و ماکس فون سیدو نیز مانند سون نیکویست به برگمان نزدیک بودند و در اکثر فیلم‌های او ایفای نقش کردند. اکثر فیلم‌های برگمان در کشور سوئد اتفاق می‌افتند. از سال ۱۹۶۱ به‌بعد، بعضی از کارهای او در جزایر فارو فیلم‌برداری شدند. او در طول دوران حرفه‌ایِ خود ۶۲ فیلم ساخت و بیش از ۱۷۰ نمایش را کارگردانی کرد. آخرین فیلم سینمایی برگمان، ساراباند، در سال ۲۰۰۳ ساخته شد. برگمان روز دوشنبه ۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۰۷، هنگامی که خواب بود، در ۸۹ سالگی درگذشت. از اکتبر سال ۲۰۱۵، چهرهٔ برگمان روی اسکناس ۲۰۰ کرونیِ سوئد (به دلیل تلاش‌های او در صنعت فیلم‌سازی) قرار گرفت.

شخصیت و سبک فیلم‌سازی[ویرایش]

برگمان از راه‌های زیادی برای ایده گرفتن استفاده می‌کرد. بعضی مواقع او از رویاهای خود ایده می‌گرفت. ایدهٔ پرسونا زمانی به ذهن برگمان رسید که دو زن را مشاهده کرد که دست‌های خود را با هم مقایسه می‌کردند: «من با خودم فکر کردم که یکی از آن‌ها ساکت می‌ماند و دیگری صحبت می‌کند». در ملاقاتی دیگر در بیمارستان، ایدهٔ ساخت فیلم سکوت به ذهن او رسید. او هنگامی که از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد متوجه مرد فلج و چاقی شد که در پارک و بر روی صندلی زیر درخت نشسته بود. همان‌طور که برگمان نگاه می‌کرد، چهار پرستار به سمت مرد آمدند، او را از روی صندلی بلند کردند و به بیمارستان بردند. تصویر برده شدن مانند یک مانکن در ذهن برگمان باقی ماند. او همچنین از موسیقی و کتاب نیز الهام می‌گرفت. به گفتهٔ او، هر یک از این اتفاق‌ها او را به یاد خاطره‌ای در گذشته می‌انداخت. او در طول عمر خود همیشه به دوران کودکی‌اش فکر می‌کرد: «فکر می‌کنم برای اکثر هنرمندان نیز همین‌طور باشد. بعضی مواقع در شب و وقتی بین خواب و بیداری هستم می‌توانم از دری به دوران کودکی خود بروم و تمام چیزها همان‌طوری باشد که قبلاً بوده‌است—با نورها، بوها و مردم…. آن خیابان آرامی که مادربزرگم در آن زندگی می‌کرد را به یاد دارم، پرخاشگری ناگهانی دنیای آدم بزرگ‌ها، وحشت از ناشناخته‌ها و ترس از تنش بین پدر و مادرم».

قبر اینگمار برگمان (۲۰۰۸)

او از خاطرات خود در فیلم‌ها استفاده می‌کرد، مانند صحنه‌هایی از یک ازدواج، سونات پاییزی و چهره‌به‌چهره. او با این که از سیاست دوری می‌کرد، دو فیلم با موضوع جنگ و سیاست ساخت (تخم مار و شرم). فیلم اول در رابطه با نازی است. او ساختن فیلم دوم را با این سؤال شروع کرد: «اگر زمان نازی‌ها سوئد اشغال می‌شد و من مسئولیتی داشتم چگونه رفتار می‌کردم؟». آن‌طور که برگمان می‌گوید، اکثر فیلم‌های او از یک اتفاق کوچک یا خاطره‌ای در گذشته «مانند یک گلوله برف» بزرگ شده‌اند و ساختن آن‌ها برای او حالتی درمانی دارد. به‌طور مثال، او با ساختن مهر هفتم بر ترس از مرگ خود غلبه کرد، با توت‌فرنگی‌های وحشی به سراغ دوران پیری رفت و به کنار آمدن با وجود داشتن پرداخت و با فانی و الکساندر با کودکی خود کنار آمد. برگمان گفته‌است اگر همیشه کار نمی‌کرد تبدیل به یک دیوانه می‌شد.

موضوع اکثر فیلم‌های برگمان در رابطه با بیماری (سونات پاییزی، فریادها و نجواها) و سکوت خدا (مهر هفتم، همچون در یک آینه) است. به‌طور کلی فیلم‌ها و تصاویر او در دو دسته قرار می‌گیرند: فیلم‌های سیاه و سفید مانند مهر هفتم و سکوت و فیلم‌هایی که رنگ‌های معدودی بیشتر از بقیه به چشم می‌خورند؛ مانند رنگ قرمز در فریادها و نجواها. یکی از امضاهای برگمان که در اکثر فیلم‌های او دیده می‌شود نماهای بسته و نزدیک است که برای شناخت شخصیت‌ها به کار می‌رود.برگمان یکی از معدود کارگردانان معروفیست که در فیلم‌هایش به جنس زن پرداخته‌است و آن‌ها را برخلاف فیلم‌های رایج به تصویر می‌کشد. زن‌ها در فیلم‌های برگمان آدم‌هایی صبور خشک و بی روح ولی به شدت شکننده و گاهی دچار بحران درونی هستند . این موضوع در بسیاری از فیلم‌های برگمان به چشم می‌خورد. او معمولاً در فیلم‌هایش به دغدغه‌های زنان می‌پردازد. او در پرسونا رابطهٔ پیچیده دو زن را به تصویر می‌کشد، در سونات پاییزی به بی‌مهری‌های یک مادر نسبت به دخترش می‌پردازد و در همچون در یک آینه و فریادها و نجواها مشکلات یک زن بیمار را بازگو می کند.

در مهر هفتم شخصیت اصلی فیلم به دیگران کمک می‌کند و پدر الکساندر در فانی و الکساندر به عنوان یک پدر مهربان و دلسوز نشان داده می‌شود. به دلیل علاقه برگمان به مسائل دینی، مردها در فیلم‌های اول برگمان بیشتر درگیر اعتقادات و سؤال‌های شخصی خود هستند.[۵۶] او در فیلم‌های بعدی او کم‌کم از این موضوع فاصله می‌گیرد و به مرد به عنوان یک پدر نگاه می‌کند. برگمان در فیلم‌های آخر خود مانند فانی و الکساندر و ساراباند با رجوع به خاطرات گذشته خود و رابطهٔ پرتنشش با پدرش و همچنین پسر خود شخصیت‌های پدر این دو فیلم را می‌سازد.[۳۶] در فانی و الکساندر، ناپدری الکساندر تا حد زیادی شبیه به پدر خود برگمان است (خشک بودن و تنبیه‌های او) و در ساراباند پدربزرگ کارین شبیه به برگمان است و یادآور رابطهٔ نه چندان صمیمی‌اش با پسرش است


گزیده فیلم‌ها



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد