فرض کنید درحال تماشای فیلمی بد هستید و با خود میگویید که من میتوانم فیلمی بهتر از این بسازم. اگر بخواهیم خلاصه بگوییم این موضوع ساده همان چیزی بود که در مورد موج نو سینمای فرانسه رخ داد و منتقدانی که از فیلمهایی که میدیدند خسته شده بودند تصمیم گرفتند خودشان سکان فیلمسازی را بدست بگیرند. فیلمهای فرانسه پس از جنگ جهانی دوم، به باور این منتقدان، دارای هویت ملی خاص فرانسه نبودند و اکثر آنها احساساتی که در کشور رخ میداد را به تصویر نمیکشیدند.
البته حتی در آن زمان نیز فیلمهای خوبی ساخته میشد، اما افرادی نظیر فرانسوا تروفو فیلمهایی مرتبطتر و آشناتر برای فرانسه و فرانسویان و سبک آزمایشی بیشتر نسبت به گذشته میساختند. تدوین متفاوت بود و فیلمها بیشتر شبیه مستند فیلمبرداری میشدند و روایتها کاملاً متفاوت صورت میگرفت تا شرایط احساسی موجود در فرانسه دهه ۵۰ و ۶۰ را منعکس نماید. تروفو در تمام طول فعالیتش در مجله سینمایی «Cahiers Du Cinema» یاد گرفت که چگونه فیلم مستقل بسازد.
شاهکار بزرگ او با نام «چهارصد ضربه» (The ۴۰۰ Blows) فیلمی است که مفهوم بلوغ را مورد بررسی قرار داده و نشان میدهد که بلوغ تا چه اندازه میتواند با تنهایی و افسردگی همراه باشد. در فیلم «به پیانیست شلیک کن» (Shoot the Piano Player) او چهرهای کاریکاتوری از گانگسترها نشان میدهد تنها به این دلیل که از آنها خوشش نمیآید. با این وجود تاثیر او بر دنیای فیلمسازی بر هیچ کس پوشیده نیست.
فرانسوا تروفو (به فرانسوی: François Truffaut) (زاده ۶ فوریه ۱۹۳۲ در پاریس – مرگ ۲۱ اکتبر ۱۹۸۴) فیلمساز، نظریهپرداز و منتقد سینمایی برجسته فرانسوی بود. وی از پیشروان جریان موج نوی فرانسه محسوب میشد. اولین اثر سینمایی وی فیلم چهارصد ضربه، در زمرهٔ شاهکارهای سینمای دنیا و سه فیلم بلند آغازین موج نو قرار میگیرد.
تروفو نویسنده یا همکار نویسنده فیلمنامه تمام فیلمهایی بود که خودش کارگردانی کرد. آثار او ترکیبی از کمدی، غم، تردید و عشق بود. یکی از مضامین اصلی فیلمهای تروفو زندگی خودش بود. از این جهت پارهای از فیلمهایش فیلمهای زندگینامهای محسوب میشوند. چهارصد ضربه نیز یکی از آن فیلمهاست و تصویر پارهای از وقایع دوران کودکی فیلمساز است.
تروفو پیش از آنکه فیلمساز شود نویسنده و منتقد نشریهٔ کایه دو سینما بود. یکی از مشهورترین نوشتههای او نظریه مؤلف است که به همراه اندرو ساریس نوشت و عملاً به یک مانیفیست برای فیلمسازان موج نو تبدیل شد. طبق این رساله، باید فیلمسازان مؤلف را از فیلمسازان مقلد جدا کرد. تروفو بسیاری از فیلمسازان زمان خودش را مقلد، دنبالهرو و بسیار محافظهکار خواند. سینمای آنها را کهنه و پوسیده خواند و نوید پیدایش یک سینمای نو را داد که در آثار موج نو تبلور یافت.
تروفو در فیلمهای خود داستانی جذاب و زیبا را روایت میکند که اعتماد و باور تماشاگر را جلب میکند و فیلمهایش پیچیدگی و ابهام خاصی ندارند. او در فیلمنامههای خود بیگمان از انوره دو بالزاک بسیار گرفته است. پیوندهای عاطفی، از رابطههای زودگذر سبکسرانه تا عشقهای سودایی و جنونآمیز، خمیرمایه اصلی سینمای تروفو است.
سینمای او از موضوعات اجتماعی و سیاسی دور است و تنها در جریان ناآرامیهای مه ۱۹۶۸ فرانسه از خود چهرهای سیاسی نشان داد. از این نظر، نگاه او رو در تقابل با بزرگترین رقیباش ژان-لوک گدار قرار میگیرد که فیلمهایش سرشار از نگرهها و پیامهای سیاسی است. این دو فیلمساز جوان پس از دورهای از دوستی و همکاری در کادر تحریری نشریه کایه دو سینما و اولین مرحله شکلگیری موج نو، در کنار هم بودند. اما در اوایل دهه ۱۹۷۰ دشمنی تلخی میان آنها پیش آمد که تا پایان عمر تروفو ادامه یافت.
تروفو شیفته فیلمهای آلفرد هیچکاک بود و بافت دقیق و سنجیده فیلمنامهها، مهارت در ایجاد تعلیق و هیجان، ذوق بینظیر در پیشبرد داستان با ریتم و ضربآهنگ مناسب و لحن طنزآمیز و فیلمهای او را میستود. او در سال ۱۹۶۲ به آمریکا سفر کرد و در گفتگویی پنجاه ساعته با هیچکاک از جزئیات طرز کار خود اطلاع یافت و شرح آنرا به صورت کتاب منتشر کرد. این کتاب به اثری کلاسیک در شناخت سینما تبدیل شد و به زبانهای بسیاری از جمله به زبان فارسی با ترجمه پرویز دوایی برگشت.
او میگوید:
برای من سینما قبل از هر چیز سرگرمی است، یعنی تعریف یک داستان جمع و جور و معرفی آدمهایی که کارها و احساساتی را تجربه میکنند. سینما برای من به جریان «هنر برای هنر» ربطی ندارد، بلکه نمایش جنبههایی از زندگی است که ابعاد گوناگونی به خود میگیرد. سینمای دلخواه من به برداشت هیچکاک نزدیک است: سرگرمی همراه با طنز و فروتنی